جدول جو
جدول جو

معنی رو افتادن - جستجوی لغت در جدول جو

رو افتادن
(تَ مَنْ نا پُ تَ)
در تداول عامه، امری مخفی یا سرّی نهانی آشکار شدن. پرده از عیب یا نقصی مکتوم به یک سو شدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از در افتادن
تصویر در افتادن
با کسی جنگ و جدال کردن، کشمکش کردن، ستیزه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بر افتادن
تصویر بر افتادن
از میان رفتن، نابود شدن، از مد افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ور افتادن
تصویر ور افتادن
برافتادن، منسوخ شدن، از مد افتادن، از بین رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا افتادن
تصویر جا افتادن
در جای خود قرار گرفتن عضوی که تکان خورده و از بند دررفته، به جای خود برگشتن هر چیزی که از محل مخصوص خود بیرون آمده و جا به جا شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه افتادن
تصویر راه افتادن
روان شدن، روانه شدن، به کار افتادن دستگاه یا ماشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپ افتادن
تصویر چپ افتادن
کنایه از با کسی بد شدن و کینۀ او را به دل گرفتن، دشمن شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس افتادن
تصویر پس افتادن
غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن، به پشت افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(وَ)
عقب افتادن. تأخیر:
چونکه گله بازگردد از ورود
پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود.
مولوی.
، نکس. عود مرض در حال نقاهت، غش کردن یا مردن. افتادن به پشت و مردن
لغت نامه دهخدا
(مُ ماسْ سَ)
بازی بردن از حریف و دست یافتن بر وی. (آنندراج) :
شه از منصوبه ای زد آن سپه را
کز آن منصوبه برد افتاد شه را.
خسرو (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ تَ)
هو افتادن. مشهور شدن. (یادداشت بخط مؤلف). شایع شدن. نشر شدن خبری بی اساس. بر سر زبانها افتادن
لغت نامه دهخدا
(تَهْ کَ دَ)
کنایه از ریختن دزدان بر سر مردم و غارت کردن مال ایشان باشد. (برهان) ، زیان و نقصان رسیدن. (از برهان). رجوع به راه افتادن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از وا افتادن
تصویر وا افتادن
افتادن، دراز کشیدن: (آصفی، مرغ سحر نعره زنان است هنوز گل بصد ناز قبا کنده و وا افتاه است) (آصفی. بها)
فرهنگ لغت هوشیار
لک افتادن چشم. لک آوردن، یا لک افتادن میوه. نرم و شیرین شدن نقطه ای از آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لج افتادن
تصویر لج افتادن
لج افتادن با کسی. با وی بستیزه برخاستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لچ افتادن
تصویر لچ افتادن
بیرون آمدن چرک از جراحت
فرهنگ لغت هوشیار
گود شدن محلی، به گودی فرو رفتن (چنانکه چشمان بیمار از لاغری و بیماری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گره افتادن
تصویر گره افتادن
گره افتادن در کاری (بکاری) مشکل شدن آن
فرهنگ لغت هوشیار
بجد مشغول شدن بکاری: بار دیگر باز گرم افتادم اندر کار او باز نشکیبم همی یک ساعت از دیدار او. (معزی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه افتادن
تصویر راه افتادن
حرکت کردن، جاری شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورافتادن
تصویر دورافتادن
جدا شدن، فاصله پیدا کردن، دور ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض افتادن
تصویر عرض افتادن
پیشنهاد شدن، نمایانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چو افتادن
تصویر چو افتادن
مشهور شدن، شایع شدن، نشر شدن خبری بی اساس
فرهنگ لغت هوشیار
میسر شدن دست دادن: اگر پا بیفتد، اتفاق خوب یا بدی پیش آمدن: پای بدی برایم افتاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در افتادن
تصویر در افتادن
حادث شدن، روی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افتادن
تصویر پس افتادن
تاخیر، عقب افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپ افتادن
تصویر چپ افتادن
دشمن شدن و کینه بدل گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا افتادن
تصویر جا افتادن
قرار گرفتن عضوی که تکان خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاو افتادن
تصویر زاو افتادن
شکاف پیدا کردن رخنه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کج افتادن
تصویر کج افتادن
کج افتادن با کسی. بدو بد بین شدن، تصمیم باذیت او گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس افتادن
تصویر پس افتادن
((~. اُ دَ))
عقب افتادن، عقب ماندن، افتادن به پشت و مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جا افتادن
تصویر جا افتادن
((اُ دَ))
با محیط یا شغل تازه سازگار شدن، در جای خود قرار گرفتن استخوان جابه جا شده، خوب پخته شدن غذا، به ویژه آش و مانند آن، با تجربه شدن، به کمال رسیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کج افتادن
تصویر کج افتادن
((کَ. اُ دَ))
کج کردن، دشمن شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ور افتادن
تصویر ور افتادن
((وَ. اُ دَ))
از مد افتادن، منسوخ شدن
فرهنگ فارسی معین
شایع شدن، دهن به دهن گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد